چه شبی!
منصور عباسی 
 
اولین دیدار، چهاردهم دی ماه درسالن مدرسه سعادت که روز و روزگارى دبیرستان جامع بود؛ آجر به آجرش باما که خودمان دنیایى باهم حرف داشتیم، سخن داشت. ولى نه مجال گفتنمان بود و نه فرصت شنیدن!
چه شبى گویى!!
آن شب فرشتگان رحمت الهى برجامعیان نظاره داشتند. شبى که مدرسه جامع با نور دل فرزندانش چون روز روشن؛ کلاس هاى درس واخلاق تربیت وتزکیه آن روزها روشن بود؛ پرنور و پرعشق و پراحساس. 
گویى قیامت رحمت است، که دریچه اش آن شب به روى جامعیان باز شده بود.   
شب شور، شب عشق، شب محبت، شب دیدار، شب پندار، شب گفتار، شب شوخى، شب خنده، شب یارى، شب هنجار، شبى که بجاى مهتابش خورشید تابان بود ونه تنها آن شب که شب ها و روزهاى بسیار به بهانه هاى مختلف دور هم بودیم و مشاوره داشتیم و داشتید وهمه این گردهمایى ها نمونه هایى ازهمان بودند، که تجربه کردیم.  
دریکى ازگردهمائى هاى اولیه که من ازمهرورزى فرزندانم حسن جویى می کردم، ناگهان فکرى درمغزم جرقه زد و علت آن هم این بود، که داد وستد مهر آنقدر بین جامعیان با قوت وقدرت بود، که ایجاد انسجام در این رابطه ضرورى مى نمود ومن ازحال و روحیه اى که داشتم حداکثر استفاده را نمودم وپیشنهاد کردم؛ به شکرانه برخوردارى از تعلیم و تربیت صحیح و کارا، که نتایج آن الان مشهود است وبراى انسجام بیشتر و بهتر گردهمائى هاى آتى تصمیم بگیریم، که درنقاط محروم  یک باب مدرسه بسازیم و به فرزندان محروم اهدا کنیم. این تصمیم به فوریت مورد موافقت قرارگرفت. تنى چند از جامعیان همان لحظه اعلام امادگى و همکارى نمودند وتعدادى ازدوستان خوب شما به طور خود جوش گردهم آمدند و هردو هفته  یکبار تحت نام هیات موسس جامع درمنزل خانم ها روشنک وهابى، پوران اسماعیلى وبعضاًمهرنوش محمودى و شهره لطفی برگزار می شد وبا نظمى درخور، مطالبى مطرح وپس از استماع نظرات، تصمیم گیرى انجام می گرفت ودر صورت جلسه، عمدتاً توسط آقاى میرخان ثبت وبه اطلاع اعضاء مى رسید.
درجلساتى که توان شرکت داشتم حضور مى یافتم. هیات موسس با علاقه واعتماد و پشتکار دو مسیر را بادقت پیگیرى کردند: 
١-ساختن مدرسه اى دریک نقطه محروم.
٢-رفع موانع موجود برسرراه فعالیت خیرخواهانه جامعیان. 
هیات موءسس باعشق وشور و هیجان مفتخرند که امروز علاوه برساخت مدرسه پسرانه "یاران جامع" و تحویل آن به٢١٠نفردانش آموزان روستاى صدیق زهى و کتابخانه مهتاب و تجهیز کتابخانه کامیاب آقایى واهداء لوازم التحریرمصرفى بالغ بر ٨٥٠ نفردانش اموز، در حال حاضر کار ساختمانى مدرسه دخترانه صدیق زهى را آغاز کرده اند. امید است که این مدرسه هر چه زودتر مورد بهره بردارى واقع گردد.
درباب رفع موانع طبق قوانین جارى هر گروهى که فعالیتى درزمینه خاصى دارند تا ازمقامات مسؤول کسب مجوزنکنند، مجازبه فعالیت نیستند. باتلاش پیگیرى هیات موءسس مخصوصاً اقایان راستگو وشکرابى ابتدا از وزارت کشور مجوز دریافت شد و سپس درثبت شرکت ها بنام "انجمن یاران نیکوکارجامع" به ثبت رسید وبا رهن ساختمانى براى دفترانجمن یاران جامع شکل گرفت. 
و این بود داستان جامع ازتأسیس تاانجمن یاران جامع.

ملت در پناه ملت

محسن بلوچ

 به نام ایزد منان

با مهربانی به خشم طبیعت لبخند زدند.
دست مریزاد مردمان عزیز ایران زمین، درود بر ملت بلوچ ،سپاس از همه کسانیکه با جان و دل پای کار آمدند .
از نهادهای غیر دولتی و دولتی 
از جوانان و ریش سفیدان 
از دانشگاهیان و روحانیان تشکر .
 
خیرین گمنام و خوش نام
به احترام تان قیام می کنیم،
واژگانی برای قدردانی از این همه مهربانی نمی یابیم
دست تان را می بوسیم.
پاداش و اجرتان با خدا 
میدانم دنبال تشکر نیستید، 
بی منت و بی سروصدا آمدید
و صحنه های زیبا از اخوت و انسانیت را به نمایش گذاشتید و جلوه های سنت دیرینه بلوچ (حَشَر و مدد) زنده شد.
 
این همه ایثار و فداکاری درد، آلام مردم سیل زده را تسکین داد.
این همه جوش و خروش، کم کاری برخی مسئولین را کمرنگ کرد.
در صحنه بمانید تا مردم سیل زده به زندگی برگردند. با سپاس  ۹۸/۱۱/۲
 

این شنبه سخت تر از شنبه های دیگه بود.

حسن پاینده

شنبه ها رو همیشه میگن روز سختیه 

اما این شنبه سخت تر از شنبه های دیگه بود...
آسمان رنگ باخته
ابر ها دلگیرتر از همیشه
زمین منتظر بى مهرى ...
این قاعده زمینی هاست که با گریه آسمان
شادی کنند اما این بار بر خلاف قاعده همیشگی هر دو گریستن ...

-سقف خونه چکه می کند ...
-‏پیرمردی خمیده تا کمر زیر آب ...
-‏مادر چشمش بارونی ...
-‏کودکی که سقف آرزوهایش زیر آوار رفته ...
نه از ابر شاکی!
و نه از بارون دلگیر ...
آنچه برد مال او!
و آن چه داد عنایت او!
سیل اومد تا ببیند فقر تو را ...
شکوه وفاق و همدلی تو را...

سیل نبود که ببرد کفش کودک مرا ...
یا بشکند سقف خونه مرا...
اما
کشت مرا سیلاب بی تدبیری تو...


بخشندگی به بزرگی قلب آدم ها ست

قاسم بلوچ

باران نم نم می بارید.

شاید قطرات آن پوششی برای پنهان کردن اشک های مردم دشتیاری بود!

از تردد زیاد ماشین ها می شد فهمید هر کس دلیلی براى بودن در این هیاهو داشت!

از گازوئیل کشی که دیروز به خاطر یک لقمه نان، قاچاقچی صداش مى کردند و از آن جوانی که فقط برای کمک و همدردی، سوار بر پشت وانت ها در این سرمای بی سابقه نشسته بود.

ناگهان صدای پیرزنی توجه ام را جلب کرد، ۱۵ هزار تومان که شاید بیشترین دارایى اش بود را بهم داد و گفت:

این را برای سیل زدگان در نظرم گرفتم!

به یاد آن جمله از دوستی افتادم که مى گفت:

بخشندگی به بزرگی قلب آدم ها ست، نه به مال و ثروتى که...

بسته های مهر
یدالله صفایی

امروز را هم از خاطر نخواهم برد، در دفتر اندیشه هایم یک خاطره ی خوب دیگر ثبت شد و خدای را شاکرم که یک بار دیگر این فرصت را داد که در آستانه ماه مهر، هم مدرسه ای هایم را ببینم و همکلاسی هایم را باز در کنار داشته باشم.

باز از بوی دفترچه ی نو مست شدم.

دستانم را باز با جدول برنامه هفتگی آشتی دادم. دلم و دستم از این حس خوب دوست داشتنی لمس مداد و پاک کن لرزید و اشک شوقم را و پریشانی دلم را مثل هوای تازه فرو بردم و تازه شدم.

چقدر دوستان خوبی دارم. هرکدام چراغی هستند در این ایام ظلمت، مثل ستاره شب را به نور امید روشن می کنند و پیام آور عشق و معرفتند.

ایمان دارم و شک نمی برم کتاب و قلمی که به سان جرقه های نور به آن روستای دور می فرستید، به هدف خواهد نشست. در میان این بچه های ساده و معصومی که نگاه پر امیدشان را پشت نیمکت های کتابخانه دیدیم، حتما بسیاری خواهند درخشید. حصارهای خرافه را خواهند شکست، خواهند بالید و چنان به جایگاه بلند خواهند نشست، که از گرمایشان یخ های دیرمان زمستانی آب خواهد شد.

درود بر شما، خانه دلتان تا می تپد به نور مهربانی و عشق تابنده بادا

گل بر باغبان منت دارد یا باغبان بر گل؟
داود نژاد عبدالحسینی

دل نوشته ای در باب منت کودکان صدیق زهی بر یاران جامع

در جایی خواندم که عشق در دل ما موجود است و دربدر در پی آنیم که آن را نزد معشوقی به امانت بگذاریم و اعتبار این عشق از ماست نه از معشوق ویا مضمونی در این مایه.

ولی آیا این سخن درست است؟
آیا سخن جامعی است؟
آیا تپش قلبمان به هنگام گرو گذاشتن قلبمان نزد یار از یادمان رفته؟
آیا این تپش در پی دل باختن بود و یا در پی دل گرو گذاشتن؟
نه!!
معشوقی باید که دلبری کند تا عاشق تشویق شود و راغب به جان دادن در درگاه عشقش!
کودکان صدیق زهی همان معشوق ما بودند که ما یاران نیکوکار جامع آستانشان را دریافتیم بس والا که بر آن بوسه خدمت زنیم.
کودکان عزیز صدیق زهی!
ای کاش لحظه به لحظه در کنارمان بودید و شعف و عشق خدمت به شما نازنینان را نظاره میکردید که چه آتشی انداخته اید به جانمان!
سپاسگزار صفای وجودتان هستیم که وادارمان میکند بشتابیم بهر یاریتان.
تا برسانیم به شما آن قطره آب حیات بخش خوب اندیشیدن را که دریغ شده از شما در این روزگار بی آبی!
دمتان گرم نازنینان
دمتان گرم باصفایان
دمتان گرم کودکان

مهمان
قاسم بلوچ

براى دانش آموزان دختر زنگ نقاشی گذاشته بودیم و استقبال خوبى هم شده بود و کتابخانه حسابى شلوغ، بعضی ها روى زمین، تعدادی هم روى میز یا صندلی، یا هر جایى که ممکن بود، نقاشی مى کشیدند.
کولر کتابخانه هم روشن بود، براى این که سرما نره بیرون درب شیشه ای رو بسته بودیم.

چند تا دختر کوچولو از روستای همجوار هم بعد تعطیلی مدرسه دینى طبق عادت هر روز آمده بودند تا با کامپیوتر ها بازی کنند و کتاب بخوانند..
اونها از پشت درب شیشه ای به داخل نگاه کردند و دیدند که خیلی شلوغ هست و برنامه دیگه ى در کتابخانه در حال برگزارى ست.
به نظر مى آمد که پیش خودشون فکر مى کردند که امروز از قید کتابخانه بگذریم یا نه، پچ پچ می کردند که داخل بریم یا خونه ؟

چند تا از دخترهایى که داخل کتابخانه بودند وقتی نگاهشان به آنها افتاد و دانستند که اونها دودل هستند، رفتند بیرون و دستشون رو گرفتند و آوردند داخل، سخاوتمندانه رنگ و کاغذهای خودشون رو با اونها تقسیم کردند و با هم شروع به نقاشی کشیدن کردند...
لحظه اى ناب از دوستى و همدلى و...

 

اظهار نظر

توانگر زاده
۱۴۰۲/۱۱/۰۴
0
0

سلام وقت بخیر برای اینکه بتوانم دراین کلاسهاشرکت و اموزش ببینم به کجامراجعه کنملطفا با این شماره بهم اطلاع بدین 09124187383ممنون میشم


تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید